کد مطلب:35581 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:143

پاسخ امام به نامه معاویه











امیرالمومنین (ع) نامه ای به عنوان پاسخ نامه معاویه نوشت و در آن ادعاهای نادرست و سخن بیهوده او را گوشزد نموده است:


سخن ساز كردی ز یكتا خدا
كه نعمت فرستد به شاه و گدا


به یاد محمد گرفتی قلم
كه سالارمان بود صاحب كرم


نوشتی به پیغمبرش، كردگار
به بخشندگی گشت غمخوار و یار


خدا داد بر مومنین افتخا
كه با او به هر گوشه باشند یار


نگفتی كه خود از چنین افتخار
كجا بهره ور گشتی ای نابكار؟!


مهاجر شدی یا به انصار یار
كه اكنون كنی خود بدان افتخار؟!


به نام ابوبكر و زان پس عمر
سخن كردی ای شوخ آهسته سر!


بر این هر دو كردی چنین داوری
كه دارند بر مسلمین برتری


ندانم كه داد این قضاوت ترا
كه سنجی به هم امت مصطفی


تو در مكه آزاد گشتی ز ما
نباشی تو بر مومنین كدخدا


نه حد تو باشد چنین داوری
كه فاضل دگر بود و تو دیگری


چه دانی كه در راه اسلام، دین
چه زجری كشیدند خود مومنین


تو محكوم باشی در این داوری
كه رسوایی ای دون به روشنگری


تو بنشین به جایت كه این بهتر است
نه این داوری از تویی درخور است


چو حكم قضا جای هر كس نگاشت
ترا پایه از ما فروتر گذاشت


ترا چون شد ای كاذب لاف زن
كه گویی ز فضل و فضیلت سخن


نه از فضل نزد تو بد ذره ای
نه خود از فضیلت ترا بهره ای!

[صفحه 327]

تو مرد دروغی و رنگ و فریب
ز فضل و فضیلت نداری نصیب!


نخواهم برآرم دم از فضل خویش
به قرآن خدا گفته این نكته پیش


حدیثی ز نعمت بیان كرد حق
كه بنوشته در دفتر حق، ورق


چنین است خود نعمت كردگار
كه ماند همی در جهان یادگار


بزرگ شهیدان عموی من است
كه او حمزه، سالار گردافكن است


به هفتاد تكبیر، آن صف شكن
به قرب خدا رفت گلگون كفن


سخن گویم از جعفر آن نیك مرد
شهیدی كه در موته پیكار كرد


چه بسیار بر خاك آوردگاه
درافتاده دست از تن رزمخواه


چه بسیار تنها كه بی سر شده است
ولی ذوالجناحین جعفر شده است


ز ما مانده اندر جهان یادگار
چنین نغز عنوان پر افتخار


اگر خودستایی نبودی خطا
سخن گفتم از خویشتن بی ریا


ولی گویمت ای ید بد نشان
امیه به هاشم مدان هم عنان


بنی هاشم و آن خصال نكو
كنی با امیه همی روبرو؟!


محمد (ص) كه بد ختم پیغمبران
ز ما بود و شد سید دودمان


كه تكذیب كردید او را شما
نكردید آزرم و شرم از خدا


ز ما بود آن حمزه ی پر بها
كه نامیده گردید شیر خدا


همان هند پست جگرخوار بود
كه خود از شما نامبردار بود


جگر از همین حمزه شیر خدا
به دندان زد آن هنده قوم شما


چه كس می تواند حسین و حسن
كه هستند چو شاخ گل در چمن


همان پاك نوباوگان رسول
پدرشان علی (ع) مام نیكو بتول


به بد گوهری چون تو داند قرین
كه نه داد دانی نه انصاف و دین


زنی همچو زهرای (ع) با آن نسب
كه سنجد به حماله الحطب؟!


در آن روز كز كوه حری، صفیر
برآمد ز پیغمبر دلپذیر


چه بودید، مشتی عرب بی شعور
ز بی دینی خویش مست غرور!


به دامن همی سنگ انباشتید
رسول خدا را هدف داشتید


ولی ما چو پروانه بر گرد شمع
سپر كرده بر گرد او سینه جمع


بدین سان به پیغمبر از دیگران
ز هر حیث نزدیك داریم جان

[صفحه 328]

مهاجر به انصار چون روبرو
شدندی در آن روز، دیهیم جو


كجا شد به كار خلافت نفاق
به امر قرابت چو شد اتفاق؟


مهاجر به انصار پیروز شد
چنین ماجرا شد كه امروز شد


بدین نكته گردد چو روشنگری
مرا بر تو باشد چنین برتری


دگر یاد كردی ز پیشینیان
نبشتی همی از خلافتگران


بدانها مرا خوانده بودی حسود
ندانم از ایدر ترا چیست سود؟


چگونه اجازت گرفتی ز خویش
سخن سر نمودی ز اندازه بیش


مرا با تو خود هیچ كاری نبود
كه بر شكوه خواهم زبان برگشود


نپرداختم مر ترا رسم و راه
كه باشم كنون از تو من عذرخواه


تو گفتی كه با من چو سركش جمل
نمودند در اخذ بیعت عمل


به زانو نشاندند بر خاك راه
كه بیعت بگیرند از بهر شاه


بدین شیوه می خواستی تا كه نام
ز من زشت داری به نزد عوام


ولی مدح گفتی ز من بی گمان
كه مانده همی تا ابد جاودان


از ایرا كه گویند بی طعن و دق
علی (ع) پایدار است در راه حق


تو خواهی كه از راه مكر و ریا
همی قتل عثمان ببندی به ما


تو آرام بنشین به فكر عمیق
كه روشن شود ماجرا خود دقیق


نه رنگین بود دامن من به خون
نه بودم در این قتل خود رهنمون


نه كافیست نیرنگهای تو هم
كه این رنگ باطل بگیرد رقم


كه من از خطاهای او عذرخواه
بر امت شدم هست خلقی گواه


تو از او حمایت نكردی چنان
كه شد كشته بر جای خود بی گمان


ز دیدار او روی برتافتی
كه تا خود ز قتلش خبر یافتی


وز آن سو چگونه به دست و زبان
از این فتنه من می گرفتم عنان


به پایان نامه ز شمشیر خویش
سخن كردی ای مرد بی دین و كیش


به دنبال باران اشگ ای دنی
مرا خنده امد از این گفتنی


تو با من بگو از كدامین زمان
علی (ع) روی پیچد ز جنگاوران؟


كه مروز روی از تو و تیغ و تیر
بپیچد علی در صف دار و گیر


ترا اندكی لازم آمد درنگ
كه گردی بر این آرزو تیزچنگ

[صفحه 329]

اگر اندكی صبر گیری به كار
حریف آید اندر صف كارزار


كسانی كه با من بسجیده اند
به تن جامه ی مرگ پوشیده اند


شهادت بود آرزوی همه
بود چون گل و مشگ بوی همه


تو اینان بسی خوب خواهی شناخت
چو ناچار باشی كه پیكار ساخت


بسی برق شمشیرشان آشنا
بود بی گمان پیش چشم شما


چو دانم كه بدر و احد را زیاد
نبردی تو ای ناكس بدنژاد


مگر جد و خال تو در روز جنگ
ز شمشیر ایشان نگشتند رنگ؟


هم اكنون ترا نوبت آمد چنان
كه بینی تو شمشیر جنگاوران

[صفحه 330]


صفحه 327، 328، 329، 330.