کد مطلب:35581 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:143
سخن ساز كردی ز یكتا خدا به یاد محمد گرفتی قلم نوشتی به پیغمبرش، كردگار خدا داد بر مومنین افتخا نگفتی كه خود از چنین افتخار مهاجر شدی یا به انصار یار به نام ابوبكر و زان پس عمر بر این هر دو كردی چنین داوری ندانم كه داد این قضاوت ترا تو در مكه آزاد گشتی ز ما نه حد تو باشد چنین داوری چه دانی كه در راه اسلام، دین تو محكوم باشی در این داوری تو بنشین به جایت كه این بهتر است چو حكم قضا جای هر كس نگاشت ترا چون شد ای كاذب لاف زن نه از فضل نزد تو بد ذره ای [صفحه 327] تو مرد دروغی و رنگ و فریب نخواهم برآرم دم از فضل خویش حدیثی ز نعمت بیان كرد حق چنین است خود نعمت كردگار بزرگ شهیدان عموی من است به هفتاد تكبیر، آن صف شكن سخن گویم از جعفر آن نیك مرد چه بسیار بر خاك آوردگاه چه بسیار تنها كه بی سر شده است ز ما مانده اندر جهان یادگار اگر خودستایی نبودی خطا ولی گویمت ای ید بد نشان بنی هاشم و آن خصال نكو محمد (ص) كه بد ختم پیغمبران كه تكذیب كردید او را شما ز ما بود آن حمزه ی پر بها همان هند پست جگرخوار بود جگر از همین حمزه شیر خدا چه كس می تواند حسین و حسن همان پاك نوباوگان رسول به بد گوهری چون تو داند قرین زنی همچو زهرای (ع) با آن نسب در آن روز كز كوه حری، صفیر چه بودید، مشتی عرب بی شعور به دامن همی سنگ انباشتید ولی ما چو پروانه بر گرد شمع بدین سان به پیغمبر از دیگران [صفحه 328] مهاجر به انصار چون روبرو كجا شد به كار خلافت نفاق مهاجر به انصار پیروز شد بدین نكته گردد چو روشنگری دگر یاد كردی ز پیشینیان بدانها مرا خوانده بودی حسود چگونه اجازت گرفتی ز خویش مرا با تو خود هیچ كاری نبود نپرداختم مر ترا رسم و راه تو گفتی كه با من چو سركش جمل به زانو نشاندند بر خاك راه بدین شیوه می خواستی تا كه نام ولی مدح گفتی ز من بی گمان از ایرا كه گویند بی طعن و دق تو خواهی كه از راه مكر و ریا تو آرام بنشین به فكر عمیق نه رنگین بود دامن من به خون نه كافیست نیرنگهای تو هم كه من از خطاهای او عذرخواه تو از او حمایت نكردی چنان ز دیدار او روی برتافتی وز آن سو چگونه به دست و زبان به پایان نامه ز شمشیر خویش به دنبال باران اشگ ای دنی تو با من بگو از كدامین زمان كه مروز روی از تو و تیغ و تیر ترا اندكی لازم آمد درنگ [صفحه 329] اگر اندكی صبر گیری به كار كسانی كه با من بسجیده اند شهادت بود آرزوی همه تو اینان بسی خوب خواهی شناخت بسی برق شمشیرشان آشنا چو دانم كه بدر و احد را زیاد مگر جد و خال تو در روز جنگ هم اكنون ترا نوبت آمد چنان [صفحه 330]
امیرالمومنین (ع) نامه ای به عنوان پاسخ نامه معاویه نوشت و در آن ادعاهای نادرست و سخن بیهوده او را گوشزد نموده است:
كه نعمت فرستد به شاه و گدا
كه سالارمان بود صاحب كرم
به بخشندگی گشت غمخوار و یار
كه با او به هر گوشه باشند یار
كجا بهره ور گشتی ای نابكار؟!
كه اكنون كنی خود بدان افتخار؟!
سخن كردی ای شوخ آهسته سر!
كه دارند بر مسلمین برتری
كه سنجی به هم امت مصطفی
نباشی تو بر مومنین كدخدا
كه فاضل دگر بود و تو دیگری
چه زجری كشیدند خود مومنین
كه رسوایی ای دون به روشنگری
نه این داوری از تویی درخور است
ترا پایه از ما فروتر گذاشت
كه گویی ز فضل و فضیلت سخن
نه خود از فضیلت ترا بهره ای!
ز فضل و فضیلت نداری نصیب!
به قرآن خدا گفته این نكته پیش
كه بنوشته در دفتر حق، ورق
كه ماند همی در جهان یادگار
كه او حمزه، سالار گردافكن است
به قرب خدا رفت گلگون كفن
شهیدی كه در موته پیكار كرد
درافتاده دست از تن رزمخواه
ولی ذوالجناحین جعفر شده است
چنین نغز عنوان پر افتخار
سخن گفتم از خویشتن بی ریا
امیه به هاشم مدان هم عنان
كنی با امیه همی روبرو؟!
ز ما بود و شد سید دودمان
نكردید آزرم و شرم از خدا
كه نامیده گردید شیر خدا
كه خود از شما نامبردار بود
به دندان زد آن هنده قوم شما
كه هستند چو شاخ گل در چمن
پدرشان علی (ع) مام نیكو بتول
كه نه داد دانی نه انصاف و دین
كه سنجد به حماله الحطب؟!
برآمد ز پیغمبر دلپذیر
ز بی دینی خویش مست غرور!
رسول خدا را هدف داشتید
سپر كرده بر گرد او سینه جمع
ز هر حیث نزدیك داریم جان
شدندی در آن روز، دیهیم جو
به امر قرابت چو شد اتفاق؟
چنین ماجرا شد كه امروز شد
مرا بر تو باشد چنین برتری
نبشتی همی از خلافتگران
ندانم از ایدر ترا چیست سود؟
سخن سر نمودی ز اندازه بیش
كه بر شكوه خواهم زبان برگشود
كه باشم كنون از تو من عذرخواه
نمودند در اخذ بیعت عمل
كه بیعت بگیرند از بهر شاه
ز من زشت داری به نزد عوام
كه مانده همی تا ابد جاودان
علی (ع) پایدار است در راه حق
همی قتل عثمان ببندی به ما
كه روشن شود ماجرا خود دقیق
نه بودم در این قتل خود رهنمون
كه این رنگ باطل بگیرد رقم
بر امت شدم هست خلقی گواه
كه شد كشته بر جای خود بی گمان
كه تا خود ز قتلش خبر یافتی
از این فتنه من می گرفتم عنان
سخن كردی ای مرد بی دین و كیش
مرا خنده امد از این گفتنی
علی (ع) روی پیچد ز جنگاوران؟
بپیچد علی در صف دار و گیر
كه گردی بر این آرزو تیزچنگ
حریف آید اندر صف كارزار
به تن جامه ی مرگ پوشیده اند
بود چون گل و مشگ بوی همه
چو ناچار باشی كه پیكار ساخت
بود بی گمان پیش چشم شما
نبردی تو ای ناكس بدنژاد
ز شمشیر ایشان نگشتند رنگ؟
كه بینی تو شمشیر جنگاوران
صفحه 327، 328، 329، 330.